این واژه ای که همه ی ما زیاد شنیدیم ولی به ندرت مصداق واقعی اون رو دیدیم و این واژه ای که همه ادعای اون رو دارن ولی کمتر کسی هست که یکمی به اون پایبند باشه
من خودم هر وقت راجع به این واژه می شنوم خیلی کیف می کنم و افتخار. برا همین دیدم تو این ایام مقدس بد نیس یکم راجع بهش حرف بزنیم:
ادامه مطلب ...
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز.امیدوارم حاله همگی خوب باشه و تابستون خوبی رو پشت سر گذاشته باشینو بذارین
این متن رو که گذاشتم شاید قبلا خونده باشین اما دیدم قشنگ یعنی به نظرم ارزش باز خونی رو داره.امیدوارم حداقل خسته کننده نباشه
هر جور که دوس داشتید می تونید فکر کنید...
می تونسم منظورم رو با مشخص کردن چندتا کلمه از متن بهتر برسونم ولی لطفش به اینه که هرجور دوست دارید برداشت کنید و حتی برداشتتون با بقل دستیتون فرق داشته باشه!
ادامه مطلب ...این متن از سید علیرضا حسینی بهشتی(پسر شهید بهشتی)هست.امیدوارم از گذاشتنش پشیمون نشم...
بار دیگر بی تو
چرا هربار که هفتم تیر می رسد
سفره دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایه تو را همچنان بر سرم
گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی
می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم
می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.
پدر! دیدی که چه روزهایی را
شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی
که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و
صداقت که فضا را پر کرد، دیدی
خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال
ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را
شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ،
شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و
مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و
جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینه تو دوختند و به رغم
همه اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟
اما
پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی
عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطه اسلام لیبرالی می انجامید، چه
کردند؟ به بهانه حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام
و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی
را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با
بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت برده خود را مطالبه می کردند را آشوب
طلبی نامیدند و به نام دین،
دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و
یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان
قسم خورده انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی
دست و پا کنند.
یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمه
ها سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان
دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی
التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل
رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعه هفتم تیر به آسانی اتفاق
افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر
نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را
اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی.
بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو را
باد سحرگان
هرجا که برد
مردی زخاک رویید